عاقبت آدم شدن..
حوا در بهشت قدم می زد که مار به او نزدیک شد و گفت:
![[تصویر: 2009_07_02_02.43.49_بهشت_گمشده.jpg]](http://abi-spotr.rozup.ir/general/2009_07_02_02.43.49_%D8%A8%D9%87%D8%B4%D8%AA_%DA%AF%D9%85%D8%B4%D8%AF%D9%87.jpg)
-این سیب را بخور.
حوا که درسش را از خداوند آموخته بود، قبول نکرد.
مار اصرار کرد: این سیب را بخور. چون باید برای شوهرت زیباتر شوی.
حوا پاسخ داد: نیازی ندارم؛ او که بجز من کسی را ندارد...
مار خندید: البته که دارد.
حوا باور نمی کرد. مار او را به بالای یک تپه، به کنار چاهی برد.
-آن پایین است، آدم او را آنجا مخفی کرده.
حوا درون چاه نگاه کرد و در آب چاه بازتاب تصویر زن زیبای را دید. و سپس سیبی را که شیطان به او پیشنهاد می کرد، خورد...
نظرات شما عزیزان: