<0017>



تاريخ : پنج شنبه 17 اسفند 1391 | 19:45 | نویسنده : mohammad |

 
 من هنوز می دوزم، چشم امید به راه…


موضوعات مرتبط: متن عاشقانه

تاريخ : پنج شنبه 17 اسفند 1391 | 19:19 | نویسنده : mohammad |


aheindel

 

آه این دل ، آخرین نفسهایی است که از عشق تو میکشم
آخرین هوایی است که از عشق تو جا مانده و
آخرین لحظه هاییست که یاد تو را در دلم تحمل میکنم

مدتی است از شکسته شدن این دل گذشته ، هنوز قطره هایی از اشکهای آن روزها بر چشمانم نشسته ، حالم بهتر نیست از این دل خسته …
نمیدانم کیستی ، غریبه ای یا آشنایی ، تنها میدانم تو برای دلم یک بی وفایی!
نه به فکرت هستم نه در حال فراموش کردنت ، شاید دلم باشد در حال یاد کردنت !
یاد میکند از تویی که از یاد برده ای مرا ، از یاد برده ای حتی بی وفایی ات را ، از یاد برده ای یاد مرا ، سوزانده ای همه خاطره ها را …
مدتیست از آخرین دیدارمان گذشته ، هنوز سرنوشت همه درها را بر رویمان نبسته ، تا دلم ببیند لحظه رفتنت را ، تا دلم از یاد نبرد که چگونه پشت کردی به من و با دل سنگت تنهایم گذاشتی و رفتی !
آه این دل ،حسرت روزهای با تو بودن است ، حسرت روزهایی که چه عاشقانه دوستت داشتم ، برایت میمردم ، و تو نیز بی رحمانه مرا جا گذاشتی
آه این دل ، آخرین نفسهایی است که از عشق تو میکشم ، آخرین هوایی است که از عشق تو جا مانده و آخرین لحظه هاییست که یاد تو را در دلم تحمل میکنم…
من که هر چه میخواهم فراموشت کنم نمیتوانم ، کاش مثل تو میتوانستم آنطور فراموش کنم که حتی نام عشق گذشته ات را نیز به یاد نداری …
آنگونه که تو مرا شکستی ، هر سنگدل دیگری بود پشت سرش را هم نگاهی میکرد ، که حتی لحظه پرپر شدن آن دلشکسته را ببیند ، تو که مرا شکستی دیگر نگاه نکردی به پشت سرت ، راه خودت را رفتی و من هم گفتم این دل شکسته ام فدای سرت …
آه این دل به سردی آن لحظه هایی است که گذشته، اما یادش در قلبم یخ بسته است !


موضوعات مرتبط: متن عاشقانه

تاريخ : پنج شنبه 17 اسفند 1391 | 19:14 | نویسنده : mohammad |

در منی و این همه ز من جدا

با منی و دیده ات به سوی غیر

بهر من نمانده راه گفتگو

تو نشسته گرم گفتگوی غیر


 غرق غم دلم به سینه می تپد

با تو بی قرار و بی تو بی قرار

وای از آن دمی که بی خبر ز من

برکشی تو رخت خویش از این دیار

 

 سایه ی تو اَم به هر کجا روی

سر نهاده ام به زیر پای تو

چون تو در جهان نجسته ام هنوز

تا که برگزینمش به جای تو

 

 شادی و غم منی به حیرتم

خواهم از تو ... در تو آورم پناه

موج وحشیم که بی خبر ز خویش

گشته ام اسیر جذبه های ماه

 

 گفتی از تو بگسلم ... دریغ و درد

رشته ی وفا مگر گسستنی ست ؟

بگسلم ز خویش و از تو نگسلم

عهد عاشقان مگر شکستنی ست ؟

 

 دیدمت شبی به خواب و سرخوشم

وه ... مگر به خواب ها ببینمت

غنچه نیستی که مست اشتیاق

خیزم و ز شاخه ها بچینمت

 

 شعله می کشد به ظلمت شبم

آتش کبود دیدگان تو

ره مبند ... بلکه ره برم به شوق

در سراچه ی غم نهان تو 


فروغ فرخزاد

از کتاب "دیوار"



موضوعات مرتبط: شعر

تاريخ : چهار شنبه 16 اسفند 1391 | 15:41 | نویسنده : mohammad |

چه بی هیاهوست این خلوت نهانم

شعله ای بیافروز

تا در تنگناهای تاریک شبهای بی ستاره

تو را به تصویر در آورم

غزلهایم برای توست

چرا که تو قطب زنده غزلهای منی

ومن شکسته بال ترین عاشق چند بیت آخرم .


موضوعات مرتبط: متن عاشقانه

تاريخ : سه شنبه 15 اسفند 1391 | 20:41 | نویسنده : mohammad |

قلبم را دادم به تو که عشق منی ، با تو آمدم، آمدم تا جایی که تو میخواهی، با تو می آیم ، می آیم به هر جا که بروی ، با تو میروم ، میروم هر جا که بروی....
همه جا با توام ، نیست جایی که بی تو باشم ، نیست هوایی که بی تو نفس کشیده باشم
نیست یادی در قلبم جز یاد تو ، نیست مهری جز مهر تو در دلم
چشمانم هنوز غرق نگاه زیبای تواند، آنچه پنهان است در پشت نگاهت دنیای عاشقانه من است
همه جا با توام ، آنجا و اینجا در قلبم ، اینجا و آنجا در قلبت ، می تابم و و میتابی ، میمانم و میمانی، میدانم و میدانی که چقدر هم تو مرا دوست داری ، هم من دیوانه توام...
چه خوب میفهمی در دلم چی میگذرد ، چی خوب معنا میکنی نگاهم را ، چه عاشقانه میشنوی حرفهایم را
پاسخ دل گرفته ام را با عشق میدهی، وقتی دلتنگم ، خبر داری از دل تنگم ، وقتی تشنه دیدارم ، سیراب میکنی مرا عشقم
همه جا با همیم ، نیست جایی که بی تو باشم ، نیست راهی که بی تو رفته باشم...
همه جا خاطره ، همه جا عشق ، همه جا عطر حضور تو ، جایی نیست که نباشد عطر نفسهای تو
همه جا خاطره ، جایی نیست که نمانده باشد یادی از تو....
تویی که جان داده ای به تنم و این یاد تو است که نفس میدهد به این تنی که روحش در وجود تو است
روح عشق در وجودمان، این است روزهای زندگی مان ، با عشق روزمان شب میشود و با یاد هم شبهایمان را سر میکنیم...
همه جا با توام ، تو اینجا همیشه در قلبمی و من آنجا باز هم به عشقت نفس میکشم...

 



تاريخ : یک شنبه 13 اسفند 1391 | 19:30 | نویسنده : mohammad |

 

 


باز کن پنجره ها را که نسیمو جوانه ها نوید بهار اند...
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
و بهار
روی هر شاخه کنار هر برگ
شمع روشن کرده است
همه چلچله ها
برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه جشن اقاقی ها را
گل به دامن کرده ست
باز کن پنجره ها را ای دوست
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت
برگ ها پژمردند
تشنگی با جگر خاک چه کرد
هیچ یادت هست
توی
تاریکی شب های بلند
سیلی سرما با تاک چه کرد
با سرو سینه گلهای سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد
هیچ یادت هست
حالیا معجزه باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه تنگ
 با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
خاک جان یافته است
 تو چرا سنگ شدی
تو چرا اینهمه دلتنگ شدی
باز کن پنجره ها را
و بهاران را
باور کن

(فریدون مشیری)


موضوعات مرتبط: شعر

تاريخ : شنبه 12 اسفند 1391 | 17:5 | نویسنده : mohammad |

 


 

 

matn asheghane متن عاشقانه کاش عاشقت نبودم

کاش عاشقت نبودم ، که اینگونه بسوزم به پایت ، که اینونه بمانم در حسرت دیدارت
کاش عاشقت نبودم که عذاب بکشم ، تمام دردهای دنیا را بر دوش بکشم…
که شبهایم را با چشمان خیس سحر کنم ، روزهایم را با دلتنگی و انتظار به سر کنم
کاش عاشقت نبودم که اینگونه دلم سوخته نباشد ، در هوای سرد عشقت افسرده نباشد
کاش عاشقت نبودم که اینک تنها باشم، تو نباشی و من پریشان باشم ، تو نباشی و من دیوانه و سرگردان باشم . . .
کاش عاشقت نبودم که اینک لحظه هایم بیهوده بگذرد ، فصلهایم بی رنگ بگذرند ، تا حتی دلم به خزان نیز خوش نباشد . . .
تقصیر خودم بود که هوای عاشقی به سرم زد ، تا خواستم فرار کنم ، عشق تیر خلاصش را به بال و پرم زد ، تا خواستم دلم را پشیمان کنم ، دلم ، دل به دریا زد . . .
دل به دریا زد و بدجور غرق شد ، همه امیدهایم زیر آب محو شد . . .
کاش عاشقت نبودم که اینک از دست تو ناله کنم ، شب و روز دلم را سرزنش کنم…
قلبم میلرزد، تمام وجودم تمنای آغوشی را میکند که آن آغوش رویاییست که گاهی فکر میکنم رسیدن به آن محال است
چشمانم دیگر از اشک ریختن سویی ندارند ، چشمانی که تمام لحظه ها انتظار این را میکشند که به دیدار چشمان تو بیایند
کاش عاشق دل بی وفایت نبودم، بی نیاز بودم ، مثل خودت بیخیال بودم ، کاش مهم نبود برایم بودنت ، دیگر احساس نیاز نمیکردم در تمام لحظه های نبودنت !


موضوعات مرتبط: متن عاشقانه

تاريخ : جمعه 11 اسفند 1391 | 16:18 | نویسنده : mohammad |

<0017>



تاريخ : پنج شنبه 10 اسفند 1391 | 16:42 | نویسنده : mohammad |

  

فردا اگر ز راه نميآمد

من تا ابد کنار تو ميماندم

من تا ابد ترانهء عشقم را

در آفتاب عشق تو ميخواندم

 

 

در پشت شيشه هاي اتاق تو

آن شب نگاه سرد سياهي داشت

دالان ديدگان تو در ظلمت

گوئي به عمق روح تو راهي داشت

 

 

لغزيده بود در مه آئينه

تصوير ما شکسته و بي آهنگ

موي تو رنگ ساقهء گندم بود

موهاي من، خميده و قيري رنگ

 

 

رازي درون سينهء من مي سوخت

مي خواستم که با تو سخن گويد

اما صدايم از گره کوته بود

در سايه، بوته هيچ نميرويد

 

 

زآنجا نگاه خستهء من پر زد

آشفته گرد پيکر من چرخيد

در چارچوب قاب طلائي رنگ

چشم مسيح بر غم من خنديد

 

 

ديدم اتاق درهم و مغشوش است

در پاي من کتاب تو افتاده

سنجاق هاي گيسوي من آن جا

بر روي تختخواب تو افتاده

 

 

از خانهء بلوري ماهي ها

ديگر صداي آب نميآيد

فکر چه بود گربهء پير تو

کاو را بدبده خواب نميآمد

 

 

بار دگر نگاه پريشانم

برگشت لال و خسته به سوي تو

مي خواستم که با تو سخن گويد

اما خموش ماند به روي تو

 

 

آنگه ستارگان سپيد اشک

سوسو زدند در شب مژگانم

ديدم که دست هاي تو چون ابري

آمد به سوي صورت حيرانم

 

 

ديدم که بال گرم نفس هايت

سائيده شد به گردن سرد من

گوئي نسيم گمشده اي پيچيد

در بوته هاي وحشي درد من

 

 

دستي درون سينهء من مي ريخت

سرب سکوت و دانهء خاموشي

من خسته زين کشاکش دردآلود

رفتم به سوي شهر فراموشي

 

 

بردم ز ياد اندوه فردا را

گفتم سفر فسانهء تلخي بود

ناگه به روي زندگيم گسترد

آن لحظهء طلائي عطرآلود

 

 

آن شب من از لبان تو نوشيدم

آوازهاي شاد طبيعت را

آن شب به کام عشق من افشاندي

ز آن بوسه قطرهء ابديت را.....

(فروغ فرخزاد)


موضوعات مرتبط: شعر

تاريخ : چهار شنبه 9 اسفند 1391 | 17:12 | نویسنده : mohammad |

0017 &spring&salar



تاريخ : چهار شنبه 9 اسفند 1391 | 17:1 | نویسنده : mohammad |

نگاه کن که غم درون دیده ام

 

چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام میکشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطر ها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها ز ابرها بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعر ها و شورها
به راه پر ستاره ه می کشانی ام
فراتر از ستاره می نشانی ام
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفه های آسمان
کنون به گوش من دوباره می رسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان به بیکران به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن
نگاه کن که موم شب براه ما
چگونه قطره قطره آب میشود
صراحی سیاه دیدگان من
به لالای گرم تو
لبالب از شراب خواب می شود
به روی گاهواره های شعر من
نگاه کن
تو میدمی و آفتاب می شود...

فروغ فرخزاد..


موضوعات مرتبط: شعر

تاريخ : سه شنبه 8 اسفند 1391 | 14:5 | نویسنده : mohammad |
.: Weblog Themes By BlackSkin :.